بنده بهعنوان شاگردی کوچک ،بامطالعهی دیوان شمس و شش دفتر مثنوی مولوی ،سعی بر دستهبندی آثار مذکور داشتهام . این دستهبندی سه بخشِ داستانپردازی، عارفانه نویسی و عارفانه_عاشقانه نویسی را در برگرفته است. همانطور که گویا است در این دستهبندی به موضوع و محتوای این آثار توجه زیادی شده است . چراکه باور داشتم به فراخور انتخاب مضمون، بیشتر تکنیکهای شعری _از گزینش واژگان تا استفاده از موسیقی شعر و حتی صنایع لفظی و معنوی_عوضشده است. البته هدف بنده نشان دادن سیر صعودی این شاعر بزرگ در آخرین دستهبندی است گرچه شاید سیر زمان چیز دیگری را بگوید اما آن چیز که مدنظر حقیر بوده نگاهی به نقطهی اوج این قلهی پهناور از دامنه تا بالا است. به همین دلیل همهی بخشها با یکدیگر همپوشانی دارند بهعنوانمثال موضوع داستانپردازی با عارفانه نویسی و موضوع بعدی درهمتنیده هستند. تصور میکنم جدا کردن این موضوعات درهمتنیده، شمایی کلی را از آثار منظوم
مولوی ارائه خواهد کرد.
داستانپردازی:خود این داستانپردازیها میتوانند در دو بخش :ادبیات تعلیمی و ادبیات صرفاً داستانی قرار بگیرند.مورد اول داستانهایی عمدتاً تمثیلی هستند (مثل منطقالطیر عطار نیشابوری) که آنچه در این آثار ملاک است لزوماً تعلیم مفاهیم اخلاقی است (گونهای دیگر از ادبیات تعلیمی هیچ ارتباطی با روایت ندارد ،اینگونه به بیان منظوم مطالب آموزشی اختصاص دارد)و همهچیز _حتی خود داستان_ تحتالشعاع محتوا قرار میگیرند.اگر هجده بیت نی نامه را کنار بگذاریم؛بیشتر ابیات مثنوی عظیم مولوی بر پایهی ارائهی مطالب اخلاقی استوار است بهعنوانمثال در دفتر پنجم مثنوی مولوی در داستانی با مضمون عاشقی که بر معشوق خود فخر میفروخت(با مطلع:«آنیکی عاشق بهپیش یار خود میشمرد از خدمت و از کار خود») در حین مواجه با داستان بارها به بیتی چون:«عاقلان را یک اشارت بس بود عاشقان را تشنگی زان کی رود» برمیخوریم که گویی مؤلف نظم داستان را رها کرده و به آنچه ازنظر خود مهمتر است(نصیحتگویی) پرداخته.عمدهی داستانها _مثل همین داستان_نیز به بیان نتیجهگیری ختم میشود( ازجمله آثاری که به استفادهی اینچنینی از روایت شهرت داشتند میتوان به کلیلهودمنه در حوزهی ادبیات منثور اشاره کرد)و سپس روایت اصلی مطرح میشود و در آخر بیتهای نوبت نتیجهگیری است.
اگر بگوییم در تمام مثنوی _بهجای شعر_ با داستان منظوم مواجه هستیم، پیدا است که مثنوی نخواندهایم یا نگاه ما به چنین اثر قابلتوجهی نگاه ظالمانه و مغرضانهای بوده است .اما صرفنظر از برخی ابیات تعلیمی غیرداستانی که در بخش بعدی به آنها اشاره میشود ؛به ابیاتی با بسامد بالایی نظیر:«ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما»برمیخوریم. این ابیات خلاقانه (در آن زمان)گویای این مطلب هستند که اثر مذکور بهمنظور تعلیم خلقشده است که اگر چنین نبود آن بیتهای صرفاً برای پند از چنین بزرگمردی صادر نمیشد.زیرا همانطور که در سطرهای بعدی اشاره خواهم کرد تکنیک شعری این شاعر در هجده بیت اول مثنوی بر کسی پوشیده نیست؛قطعاً هدف تعلیم بوده زیرا در غزلیات باکسی روبهرو هستیم که استحکام و جنون را باهم عجین کرده است.بعدها همین جنون شاعرانه که با نگاه عالمانه به دستور زبان پیوند خورده است، سرمشق خیلی از شاعران بزرگ نسل بعد و نسلهای بعدی قرار گرفت.تأثیر بر نسلها آنچنان زیاد بوده که «یدالله رویایی» در کتاب «از سکوی سرخ» باافتخار اعلام کرده نگاه من به دستور زبان و موسیقی کلمات متأثر از مولوی بزرگ بوده است.در حقیقت بهنوعی اشعار او را منبع الهام خود برای نگاه خاص خود دانسته است.
لازم به ذکر است توجه به روایت باعث شد کسانی چون نظامی گنجوی از قصهگویی در قالب وزن عروضی استفاده کنند و روایت را وارد مرحلهی جدیدی کنند گرچه به نظر میرسد پیشتر آثاری چون شاهنامه هم در به وجود آمدن این جریان بیتأثیر نباشند اما چنین منظومههایی از شاهنامه هم جدا شدند چراکه نه در بهکارگیری صنایع ادبی و نه در مضمون با شاهنامه پیوندی نداشتند و بهگونهای ادبیات منظوم داستانی را به وجود آوردند.
عارفانه نویسی :
«عطار روح بود و سنایی دو چشم او ما از پی سنایی و عطار آمدیم»
بهحق که شعر عارفانه از حکیم ابوالمجد مجدود ابن آدم سنایی سامان گرفت.یقیناً پیش از او «رابعه »ها و «ابو سعید» ها بودند و اما ازیکطرف جنبههای عارفانههای آنا بر شعر گفتن رجحان داشت و از طرفی دیگر به فکر تدوین «حدیقه »، «طریقالتحقیق» و... نیفتادند.تعلیم در آثار او هم بهمراتب زیاد است اما برعکس عطار که از بیان داستانهای تمثیلی برای تعلیم استفاده میکرده ،در بیشتر ابیات سنایی با تعلیم محض عرفان روبهرو هستیم تا روایت!البته که سنایی بنا به عقیدهی خود و با مطرح کردن مسئلهی عجز بهنوعی مسئلهی عشق در عرفان را مطرح کرده است .همانطور که گفته شد،مولوی در بیشتر مثنوی خود از روایت و ادبیات تعلیمی بهمنظور بیان عارفانههای خود بهره برده است.یقیناً در استفاده از این مسائل به عطار و سنایی توجه داشته است.گرچه در دیوان شمس هم این تأثیر مشهود است اما دیوان شمس ماحصل جنون و سرگشتگی است.
عارفانه_عاشقانه نویسی:
«زاهد بودم ترانهگویم کردی سر فتنهی بزم و باده جویم کردی
سجادهنشین باوقاری بودم بازیچهی کودکان کویم کردی»
حیرت و جنون شاعرانه ،بانی به وجود آمدن دیوان شمس بودند. اگر در« نی نامه» شاهد حیرت یک عارف هستیم در ادامهی مثنوی بیشتر شاهد پندهای یک عارف هستیم که به نظر میرسد ارائهی این پندها بر همهچیز برتری دارد.اما در دیوان شمس شاهد آنان تعهدها نیستیم.اینجا است که شعر متعهد به چیزی نیست ،تعهد را ایجاد میکند.شعر برای بیان یک مطلب گفته نمیشود بلکه حاوی مطلبهای نهفتهای است که کشف آنها مایهی التذاذ است .اینجا شعر است شعر را توجیه میکند.
متأسفانه اثری از تعلیم صرف دوری کند دیگر ادبیات تعلیمی نیست.جایی که میخوانیم «یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا» این تعلیم وحدت وجود نیست! «مفتعلن مفتعلن کشت مرا» درعینحال که ساختارشکنی را فریاد میزند ادبیات تعلمی نیست!
این ابیات حاصل سرگشتگی یک عارف است:«شمس الحق تبریزی در برج حمل آید تا بر شجر فطرت خوش خوش بپزد ما را»
دیگر شاهد نتیجهگیری نیستیم.شاهد پند نیستیم.سخنرانی در کار نیست.شوریدگی چون خطابهای پر آبوتاب شده است.بعید میدانم صد خطابه کارایی رخنهی جنون در ذهن مخاطب را داشته باشند.اگر بگوییم اثر مذکور عارفانه است اثر را نفهمیدیم ؛اگر بگوییم عاشقانه است بازهم نفهمیدیم؛حتی اگر بگوییم عارفانه نیست،عاشقانه نیست هم نفهمیدیم.این سرگشتگی و حیرت در انتخاب اوزان عروضی هم قابلرؤیت است(در مثنوی فقط فاعلاتن فاعلاتن فاعلن در دیوان شمس تنوع اوزان شورانگیز و ریتمیک)حتی انتخاب کلمات و توجه به موسیقی ناشی از گزینش واژگان هم متفاوت است.قافیههای میانی و درونی با بسامد بالا استفادهشدهاند؛کلمات به اجرا درآمدهاند و...در آخر که تعلیم چیزی بیرونی از این اشعار نیست.
در عاشقانه_عارفانههای او خبری از روایات سادهی خطی نیست اگر خبری از روایت در آثار هست در جهت خدمت به شعر است.دیگر هیچچیزی بهجز شعر مهم نیست.به همین منظور بیشتر از خرده روایتهای غیرخطی استفادهشده است.
اینجا است که هر زمان بحث از آشناییزدایی صورت میگیرد.هر شاعر امروزی آگاه مثالی از مولوی در ذهن خود دارد.
منبع : ریتم نو
نویسند: فرزین پاکطینت