به گزارش ریتم نو، کریستوفر فن دیلن در شهریورماه سال ۱۳۹۷ که برای ضبط بخشی از آلبوم جدیدش (morgenstun) به ایران سفر کرد با یلدا عباسی؛ خواننده در ساخت قطعه «Das goldene Tor»؛ با پویا سرایی؛ نوازنده سنتور و پیروز ارجمند؛ نوازنده دف در آهنگ بیکلام «Berlin Tehran» همکاری کرد. آذرماه سال ۱۳۹۶ و برای ۶ شب تالار وزارت کشور میزبان گروه «شیلر» بود تا ۱۵ هزار نفر به تماشای اجرای موسیقی بیکلام این گروه بنشینند؛ حضور کریستوفر فن دیلن و گروهش شیلر در برگزاری کنسرت بعد از انقلاب یک اتفاق مهم بود زیرا این برای اولین بار بود که یک گروه موسیقی معروف آلمانی در ایران کنسرت برگزار میکردند. اسفندماه همان سال هم آنها دوباره به ایران آمدند و سه شب دیگر برای مخاطبان ایرانی به روی صحنه رفتند. اکنون مریم رفائی خبرنگار ایرانی به گفتوگو با «کریستوفر فن دیلن» نشستهایم تا هم خاطرات اجراهایش در ایران را مرور کند و هم برایمان از روزهای کرونایی و فعالیتهای موسیقاییاش در این دوران بگوید:
در حال حاضر مشغول چهکاری هستی؟
در استودیو مشغول کار روی آلبوم جدیدم به اسم «اپیک» هستم که ترکیبی از موسیقی الکترونیک و موسیقی کلاسیک است. این اثر، اساساً، خیلی ملودی کلاسیک ندارد و بیشتر سبک ارکسترال است و آهنگ و موسیقیهای جدیدی را با یک ارکستر ساختم و ضبط کردم که در بهترین حالت پیشبینی میکردم در جولای یا ژانویه در وین به اتمام برسد و باید بگویم که تجربه خیلی خوبی داشتم. واقعاً عالی بود و برای اولین بار در گسترهای بزرگ کار میکردم. ما تابستان نسبتاً خوبی را داشتیم و توانستیم دوباره روی استیج اجرا داشته باشیم چون بیش از یک سال اجازه برگزاری کنسرت را نداشتیم و این تابستان فرصت چند اجرا داشتیم که خیلی ارزشمند و فوقالعاده بود، البته آخرین اجرایمان را برگزار کردیم و در خوشبینانهترین حالت، کنسرت بعدی ما در سال 2022 خواهد بود که کمی ناراحتکننده است.
چطور یک روز عادی زندگی را به کار و موسیقی وصل میکنی؟
موسیقی برای من فقط کار نیست؛ زندگی است. عادت دارم هر روز صبح بهمحض بیدار شدن به استودیو خودم بروم و چیزی را خلق کنم و سعی میکنم هر نوع ملودی را که میتوانم بسازم و روی صداهای جدید کار کنم. در واقع، این زندگی من است و به آن افتخار میکنم. بله، گاهی موسیقی شامل کار من میشود ولی اکثر مواقع عشق من است.
شما همیشه با پوششی به رنگ مشکی دیده میشوید، این انتخاب رنگ برای استایل «شیلر» چطور اتفاق افتاد؟
این سؤال خیلی خوبی است و جواب خیلی سادهای دارد. همه به خاطر راحتی است و هیچ ربطی به مد، فشن یا اینجور چیزها ندارد چونکه مشکی به هر چیزی که میخواهم بپوشم میآید و وقتی سعی میکنم رنگ شلوار، تیشرت، پیراهن یا کفشم را ست کنم، همیشه رنگ سیاه را انتخاب میکنم. البته باید اعتراف کنم که بعضیاوقات خسته میشوم و به این فکر میکنم که لباس بارنگهای متفاوتتری بپوشم و گاهی هم این کار را انجام میدهم ولی وقتی بحث سر این باشد که بخواهم سریع از خانه خارج شوم معمولاً لباس سیاه میپوشم چونکه خیلی راحت و ساده است.
دوران کرونا را چطور پشت سر گذاشتی و چه تجربههای جدیدی کسب کردی؟
این دوران، زمان خیلی خاصی برای همه ما بود و البته همچنان همزمان خیلی خاصی هست .بااینکه طی تابستان اوضاع اینجا کمی آرامتر شد اما هیچکس اطلاع ندارد قرار است چه اتفاقی در زمستان بیافتد، هرچند مردم فرصت واکسیناسیون دارند ولی برخی از مردم بنا به دلایل خاصی که اصلاً درکشان نمیکنم، کمی مردد هستند و میترسند و اگر بخواهم روراست باشم، من از همهگیری کرونا بیشتر میترسم به همین خاطر طی هجده ماه گذشته بیشتر زمانم را در منزل سپری کردم و برای اینکه خودم را مشغول کنم و بهنوعی وارد فاز خلاقانهای بشوم راه فرارم را در موسیقی پیدا کردم. همچنین سال گذشته با همهگیری ویروس کرونا و آغاز و اجرایی شدن قوانین مربوط به فاصلهگذاری اجتماعی؛ ما به دنبال راههای خلاقانهای برای اجرای کنسرت مقابل حضار بودیم بدون اینکه بخواهند نزدیک یکدیگر باشند. یکی از ایدهها، برای این کار، برگزاری کنسرت به سبک قدیمی سینما ماشین (سینماهایی که با ماشین وارد محوطه پارک میشوید و پرده سینمایی بزرگی آنجاست) بود تا ببینیم اجرا در چنین محلهایی چه نتیجهای خواهد داشت که اتفاقی جدید و درعینحال هیجانانگیز و جالب بود اما ازآنجاییکه انجام مجدد آن، میتوانست یادآور دوران شروع کرونا باشد؛ پس امسال این کار را انجام ندادیم. اما همیشه به دنبال راههای جدید برای ایجاد ارتباط با حضار هستم و اگر نتوانیم اجرای حضوری داشته باشیم پس اجرای آنلاینی در اینستاگرام یا یوتیوب برگزار میکنیم تا از این دوران بگذریم و امیدوارم سال آینده بتوانیم کنسرتهای واقعی داشته باشیم، چون برای آن روزشماری میکنم و خیلی دلم برای ایران تنگ شده است. باید بگویم که از جانب تمامی اعضای گروه شیلر مشتاق دیدار مجدد شما در ایران هستیم.
چند باری که برای اجرا و ضبط آلبوم به ایران سفر کردی، واکنش اطرافیان و دوستانت در موسیقی چه بود؟
ازآنجاییکه پدرم قبلاً به ایران سفر میکرد و در آنجا مشغول به کار بود، پس با ایران ارتباط داشتم و در حد محدودی درباره آن میدانستم. در زمان کودکی و نوجوانیام، مهمانانی از ایران به خانه ما میآمدند. به همین خاطر با ایران و مردم آنجا آشنا بودم و دیدگاه متفاوتتری نسبت به افرادی داشتم که اطلاعاتشان را صرفاً از تماشای اخبار به دست میآوردند. به همین خاطر برای من جالب بود و حتی پس از برگزاری کنسرتهای پرهیاهویی که در آنجا داشتم، سعی میکردم افراد درگیر در موسیقی را متقاعد کنم که ایران با آنچه شما در اخبار میبینید متفاوت است و بعضی از آنها برای کسب اطلاعات بیشتر، مشتاق میشدند و متأسفانه برخی دیگر هم علاقهای پیدا نمیکردند؛ این خیلی تأسفبار و بسیار ناراحتکننده است چراکه چیزهای زیادی درباره ایران را از دست میدهند ولی خبر خوب این است که همه ایران به خودم میرسد! و واقعاً از این بابت خوشحال هستم.
چه چیزی در ایران تجربه کردی که با مرور خاطرات، علاقه داری مجدد آن را تجربه کنی؟
همهچیز! من بهتازگی از عکسهایی که طی ده سال گذشته از لحظات موردعلاقهام گرفتهام، کتابی را گردآوری کردم و قرار است مثل یک کتاب بزرگ تصاویر منتشر شود. و لحظه موردعلاقه من عکسی است که گربهای زیر برج آزادی نشسته بود و آن لحظات بهاندازه کل دنیا برای من باارزشاند؛ شاید در نگاه اول چیز خاصی مشاهده نکنید ولی اگر چشم، ذهن و قلب را باز کنید، بیش از آنکه به نظر میرسد حس خواهید کرد. ایران برای من پر از این لحظات است، البته به خاطر این نیست که در آنجا تعداد زیادی گربه دارید! (با خنده) بلکه به خاطر خون گرمی، مهماننوازی و رفتار دوستانه مردم شما بود و بهطورکلی فضای بین شما برای من قابل توصیف نیست. من قبلاً هم آنجا بودم؛ فکر میکنم اگر همه این زمانها طی چند سال گذشته را کنار هم قرار بدهیم سرجمع حدود 3-4 ماه در ایران بودهام و همچنان خیلی چیزهای جدیدی برای کشف کردن وجود دارد و جاهای خیلی زیادی هست که میخواهم بروم و خیلی شهرهای دیگری هستند که میخواهم ببینم و همانطور که میبینید من نسبت به این موضوع مشتاق هستم.
در یکی از آلبومهایی که منتشر کردی با هنرمندان ایرانی همکاری داشتی، نظرت درباره همکاری با هنرمندان ایرانی چیست؟
تا جایی که اطلاع دارم، طیف گسترده، خیلی متفاوت و الهامدهندهای از هنرمندان در ایران حضور دارند و باید اعتراف کنم که هنوز چیزهای زیادی را باید کشف کنم ولی تا جایی که تجربه کردم، در ایران ازیکطرف هنرمندان سنتی فعالیت دارند که سعی میکنند موسیقی سنتی ایران را زنده نگهدارند و از طرف دیگر هنرمندان خیلی پیشرفته و پاپ مدرن فعال هستند و فکر میکنم ترکیب این دوجهان با یکدیگر خیلی الهامبخش و هیجانانگیز است. چیزی که درباره موسیقی پاپ ایران دوست دارم، در واقع این است که موسیقی پاپ معاصر ایران، صدایی(سبکی) ایرانی دارد و شما سبک ایرانی و ارزشهای فرهنگی خودتان را حفظ کردید و این خیلی باارزش است چون به سبک بینالمللی یا شبیه یک آمریکایی یا اروپایی کار کردن خیلی راحت است ولی شما هویت خودتان را حفظ کردید و من متوجه شدم هویتتان برای شما خیلی باارزش است و لطفاً همین راه را ادامه بدهید چراکه این سبک خیلی خاص است.
در این همکاری موسیقی شرق (ایران) را با موسیقی غرب تلفیق کردی، جالب است که برخی افراد فعال در حوزه موسیقی الکترونیک معتقدند که خواستگاه این موسیقی، غرب است و نباید با موسیقی شرق تلفیق شود.
فکر میکنم آنها اشتباه میکنند چون موسیقی الکترونیک یا هر سبک دیگر موسیقی قرار است ذهن مردم را آزاد کند و شنونده را به پیدا کردن احساسات و الهامات بخصوصی دعوت کند پس اگر شما راهی را ایجاد کنید و از ترک این راه صرفنظر نکنید پس شما نسبت به بقیه دنیا و احساساتی که باید درون موسیقیتان قرار بدهید، نابینا هستید و این موضوع با حفاظت کردن از یک ژانر بهخصوص یا استایل خاص در تضاد است که سعی کنی آن را خالص و دستنخورده نگهداری. شاید این موضع وقتیکه بحث موسیقی کلاسیک مثل موتزارت یا بتهوون است، درست باشد، آنها خیلی نسبت به این موضوع جبهه میگیرند و خیلی سنتی و بعضیاوقات قدیمی هستند اما وقتی سراغ موسیقیهای جدید و بهخصوص موسیقی الکترونیک میرویم، اینگونه نیست چون بهترین قاب برای قرار دادن الهامات فرهنگهای مختلف در کنار یکدیگر است.
هنوز با هنرمندان ایرانی در ارتباط هستی؟ چون چندین اجرا نیز با یلدا عباسی نوازنده دوتار خراسان روی صحنه بردی.
بله، ما بهصورت معمول به همدیگر پیام میدهیم و فکر میکنم که در حال حاضر یلدا عباسی بیشتر زمانش را در میلان سپری میکند و او نیز نتوانست به آن حدی که مدنظرش بود اجرا برگزار کند ولی ما به یکدیگر پیام میدهیم و بهاحتمالزیاد روزی باهم به روی استیج خواهیم رفت و امیدوارم که بهزودی زود این اتفاق رخ بدهد و همینطور خیلی خوشحالم که با دکتر پیروز ارجمند در ارتباط هستم و خوشحالم که بهنوعی خانوادهای در ایران دارم.
زمانی که به ایران سفر کردی به تماشای بازی فوتبال (استقلال و پرسپولیس) رفتی، این تجربه چطور بود؟
راستش را بخواهم بگویم؛ تجربه خیلی فوقالعادهای بود، چون همانطور که میدانید؛ من خیلی اهل فوتبال نیستم و حتی به تماشا کردن آنهم فکر نمیکنم چون در طی هفته کلی مسابقه فوتبال هست که کلی زمان میگیرد و من با خودم فکر میکنم و کلی ایده دارم که ترجیح میدهم با این زمان چهکاری انجام دهم ولی این مورد استثنا بود. دو سال پیش من این افتخار را داشتم که به محل اکران یک مسابقه فوتبال در ایران بروم. فکر میکنم بازی دو تیم تهرانی مقابل یکدیگر که تجربه خیلی جالبی بود چون فهمیدم حضار و تماشاچیان مثل همه جای دنیا وقتیکه باید به تیمشان انرژی بدهند، خیلی پرانرژی (دیوانه) هستند.
با این حساب باید بپرسیم که سرگرمی شما چیست؟
دوست دارم به سؤال اولت برگردم چراکه موسیقی زندگی، عشق من و همینطور بهنوعی یک سرگرمی است؛ به همین خاطر آن را به شکل یک سرگرمی میبینم. وقتی به مدرسه و دانشگاه میرفتم، آن را شروع کردم و طی سالها در من رشد کرد و یکدفعه دیدم کار دیگری بهغیراز موسیقی انجام نمیدهم و درنتیجه سرگرمیام تبدیل به عشق و عشق من تبدیل به حرفهام شد و فعالیت خیلی سالم و رضایت بخشی است، به همین خاطر احتیاج به سرگرمی دیگری ندارم که بخواهم ذهنم را از موسیقی منحرف کنم ولی میتوانم رازی را به شما بگوییم؛ وقتهایی که در استودیو یا مشغول برگزاری کنسرت نیستم، فیلم میبینم!
با این حساب که موسیقی بخش جدانشدنی زندگی توست، زمانهایی که به موسیقی گوش میدهی، آثار کدام هنرمندانی را انتخاب میکنی؟
همیشه تغییر میکند و حواسم به آهنگهای جدید هست تا ایدهها و صداهای جدید را پیدا کنم ولی بعضیاوقات کمی حوصله سر بر است و بعضی مواقع هم این کار را خیلی دوست دارم و من را به خودش جذب میکند. در این لحظه نمیتوانم از هنرمند به خصوصی نام ببرم ولی زمان زیادی را در یوتیوب و سرویسهای استریم سپری میکنم و هنوز هم تعداد زیادی سی دی دارم چراکه بعضیاوقات گشتوگذار مجدد بین موسیقیهای قدیمی، میتواند الهامبخش باشد، به همین خاطر سعی میکنم همهچیز را در ذهنم نگهدارم تا بهنوعی به ذهنم خطور کند.
از تو چند سؤال کوتاه میپرسم تا به آنها جوابهای کوتاه بدهی، آخرین چیزی که در گوگل جستوجو کردی؟
یک ساعت پیش آبوهوای برلین را جستجو کردم و قرار است باران ببارد.
اگر به کمک احتیاج داشته باشی با چه شخصی تماس میگیری؟
پدرم، پدرم به ذهنم میآید. او هشتاد سال دارد اما هنوز هم برای من مثل یک قهرمان واقعی است و احتمالاً با پدرم تماس بگیرم.
اسم بهترین دوستت؟
اسم بهترین دوست من «اکسل» هست، پاک دیوانه و دقیقاً نقطه مقابل من است. سال 1990 میلادی وقتی به دانشگاه رفتم با او آشنا شدم و بعدازآن خیلی صمیمی شدیم و تقریباً هرروز باهم صحبت میکنیم و خیلی خوشحالم که او روی این کره است.
بهترین جملهای که تحت تأثیر آن قرار گرفتی؟
تعداد زیادی از این جملات هست ولی فکر میکنم جملهای که بیشتر از همه من را تحت تأثیر قرار میدهد. این است که «زندگی خیلی کوتاه است ... » و هر چیز دلتان میخواهد به ادامه این جمله اضافه کنید چون ما همهچیز را به تعویق میاندازیم و میگویم که باشد برای فردا، امروز نه، فردا! ولی واقعیت این است که ما هرروز کارهایی را که دوست داریم انجام نمیدهیم یا باکسی که دوستش داریم، تماس نمیگیریم یا ملاقاتش نمیکنیم و این، یک روز ازدسترفته پس زندگی خیلی کوتاه است!
اگر تصمیم بگیری برای زندگی خودت موسیقی بسازی، آن موسیقی چه نامی خواهد داشت؟
نظر قطعی درباره این سؤال ندارم چون کاری که در حال حاضر و در تمام زندگی انجام دادهام ساختن آهنگ درباره خودم و زندگیام بوده است. ولی فکر میکنم که به نحوی توانستهام این موضوع را پنهان کنم و داخل جعبههای کوچکی بگذارم و قطعاً خودم میدانم که کدام بخش از زندگیام در کدام جعبه قرار دارد و ترجیح میدهم که این موضوع یک راز باقی بماند ولی خیلی خوشحال میشوم وقتی یکی از این جعبهها را به حضار ارائه میدهم و باعث شادی و لبخند آنها میشوم چون این اتفاق من را به یک آدم خیلی خوشحال تبدیل میکند.
اگر به گذشته برگردی چه چیزی را تغییر میدهی؟ اصلاً چیزی هست که علاقه به تغییر آن داشته باشی؟
هیچچیز مهمی نیست؛ منظورم این است آنقدر مهم نیست که بخواهم تغییرش بدهم چون زندگی یعنی اشتباه کردن و ما فقط زمانی یاد میگیریم که اشتباهی را انجام بدهیم؛ کاری که باید انجام بدهیم این است که در آینده از اشتباهات دوریکنیم ولی اشتباهات گذشته اتفاق افتادند تا به تو برای آینده کمک کنند و به همین خاطر من نمیخواهم هیچچیزی را تغییر بدهم.
بازیگر موردعلاقهات؟
«رابرت ردفورد» بازیگر موردعلاقه من است. فکر کنم اکنون باید 200 سال داشته باشد ولی یک مرد باوقار واقعی و همینطور بازیگر فوقالعادهای است و بهنوعی همیشه سعی میکند در فیلمها، خودش باشد و اساساً هر فیلمی را که «رابرت ردفورد» در آن حضور دارد دوست دارم، پس جواب این سؤال «رابرت ردفورد» است.
خواننده موردعلاقهات؟
فکر کنم «باربارا استرایسند»
یک جمله به هواداران ایرانیات؟
سفر به ایران، برگزاری کنسرت در آنجا، داشتن تجربه مشترکی با ایرانیها و درک انرژی و قدرت موسیقی، من را به فرد بهتری تبدیل کرد و فکر میکنم بدون شما (ایرانیها) چنین چیزی را هیچوقت حس نمیکردم؛ به خاطر اینکه شما خیلی دستودلباز هستید و با زمان و انرژیتان به من اعتماد کردید و عمیقاً از این باب به شما احساس دین میکنم.
نظرت درباره دو آهنگی که از هنرمندان ایرانی ارسال کردیم، چیست؟
آهنگ «چشمانت آرزوست» از گروه ایهام را خیلی دوست داشتم. به نظرم خیلی پرانرژی بود، درواقع نمیدانم درباره چه چیزی میخواندند چونکه فارسی من هنوز جای کار دارد ولی موسیقی و صدایش را دوست داشتم و خیلی پرانرژی و همینطور کمی هم غمانگیز بود اما بهنوعی من را تشویق میکند که بخواهم برقصم یعنی چنین حسی دارم. فکر میکنم که قطعاً یک حس ایرانی در موسیقی وجود دارد شاید اضافه کردن یکی دو ساز سنتی ترکیب خوبی باشد من صدای هیچ ساز سنتی ایرانی نشنیدم، شایدم بود ولی من نشنیدم و فکر میکنم (ساز ایرانی) شور و هیجان موسیقی را زیاد کند و بهنوعی ترکیب پاپ مدرن و موسیقی سنتی ایرانی، موسیقی را هیجانانگیزتر کند.
آهنگ «سوژههات تکراریه» از سیروان خسروی خوب است و این حس را به من میدهد که بخواهم مثلاً در ایران و یا جادههای اطراف شهر رانندگی کنم و این حس را به من میدهد که انگار شب است و در ماشین نشستی به این آهنگ گوش میدهی و در حال طی کردن مسیری بیپایان هستی. با اولین آهنگی که شنیدم تفاوت دارد، آهنگ اول بیشتر المانهای پاپ سنتی(ایرانی) دارد ولی این کمی مدرنتر است ولی همچنان حس و حال ایرانی در این آهنگ نیز وجود دارد هرچند که عدم حضور سازهای سنتی شما اینجا موردی ندارد اما فکر میکنم اضافه کردن سازهایی مثل فلوت یا ساز کوبهای، آهنگ را هیجانانگیزتر کند. البته این نظر خاضعانه بنده است.